روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گرانقیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی میگذشت.
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری
به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی
ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف
پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند..
پسرک
گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی
که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک
گفت : ”اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند، هر چه
منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم، کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از
روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش
ندارم برای اینکه شما را متوقف کنم، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده
کنم.”
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت.. برادر پسرک را روی صندلیاش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد..
در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند! خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند؛ اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.
به این موضوع فکر کردین که چرا خداوند که میدونه یک انسانی که خلق میکنه.ممکنه یک خانواده رو ازهم بپاشونه یا بلعکس
بازم اونو خلق میکنه؟؟؟؟؟؟
به نظر من اون انسان خلق میشه..تا یه عذابی باشه برای یه خانواده یا..اون کس یه امتحان برای اعضای اون خانواده اس تا خدا ببینه که چقدر بهش ایمان دارن وتحملشون چقدره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
در حالی که انسان دارای قدرت عقل.اختیار و انتخاب هست؟؟؟